جشنواره فیلم مستند "سینماحقیقت" کار خود را از سال 1386 آغاز کرده و به ایستگاه دوازدهمین دوره خود رسیده، جشنوارهای که در ابتدای راه خود از نظرها دور ماند اما رفته رفته جای خود را میان فیلمسازان باز کرد و امسال که سومین سالِ پیاپی پردیس سینمایی 4سو میزبان این جشنواره است استقبال پر شور مخاطبان سینما بویژه مخاطبان عرصه مستند را به همراه داشته.
یکی از نکات مورد توجه این جشنواره دغدغهمندی فیلمسازان نسبت به مسائل اجتماعی است که در حال حاضر در کشور مبتلا به آن هستیم ، دغدغههایی که خاستگاههای متفاوت دارد، برخی ریشه در سنتهای غلط مانند ازدواج زودهنگام، برخی ریشه در عدم آگاهی مانند اطلاع از انواع بیماریهای خاص و برخی نیز نگاهی کلان به تاریخ معاصر از منظری جامعهشناختی دارد مانند تهای تشویقی دهه 60 برای رشد جمعیت.
فیلم "قارشلق" ساخته رضا غلامیمطلق زندگی مردی را روایت میکند که در عنفوان نوجوانی بنابر سنتهای خانواده به اجبار ازدواج کرده که نهایتا منجر به طلاق میشود. فیلم توانستهاست تفاوت میان نسلی که چشم از واقعیات میپوشاند و با اتکا به احساسات و سنتها تصمیم میگیرد را با نسلی که چشم واقعبین دارد نشان دهد. مسئلهای که فیلم قارشلق به آن میپردازد یکی از عمده دلایلی است که به بالا بردن میزان طلاق در کشور دامن میزند، طبق آخرین آمار در سه ماهه نخست سال 1397 چیزی بالغ بر 40هزار فقره طلاق ثبت گردید که با آموزشهای قبل از ازدواج و وضع قوانینی که بتوان به کمک آنها از ازدواج زودهنگام نوجوانان در حالیکه شناخت کافی از زندگی مشترک ندارند، کاهش داد.
اما فیلم "ماهیاک" ساخته فرح زارع روایت زندگی دختری است که مبتلا به بیماری ایکتیوزیز است، فیلم با به تصویر کشیدن زندگی سحر سعی دارد در کنار معرفی این نوع از بیماریهای خاص بیانی داستانی به مستند ببخشد که تا حد زیادی توانسته به این مهم دست پیدا کند؛ همواره نزدیکی سینمای مستند به سینمای داستانی برای نظریهپردازان و فیلمسازان محل بحث بوده است اما این فیلم ثابت میکند مواجهه با داستان زندگی سوژهاش میتواند این پیوند را شکل دهد هرچند نمیتوان در سینمای مستند عناصر سینمای داستانی را بازجست ولی میشود مخاطب را با کاراکتر و سوژه فیلم مستند درگیر کرد، همانطور که فیلم ماهیاک با مخاطب خود این کار را میکند و مخاطب را متوجه این امر میسازد که داشتن یک بیماری خاص دال بر نداشتن وجوهات دیگر زندگی نیست و زندگی در همه شرایط جریان دارد.
فیلم مستند "تاریخ صدور" به کارگردانی مجید عزیزی و پژوهش و نویسندگی فاطمه داوودی، از دیگر فیلمهای قابل اعتنا در این دوره از جشنواره سینماحقیقت بود که به مسائل مبتلا به نسلهای مختلف میپرداخت؛ این فیلم به سراغ متولدین دهههای 50، 60، 70 و 80 میرود و ویژگیهای هر نسل را به طرق مختلف مورد واکاوی قرار میدهد. مدت زمان این مستند 80 دقیقه است اما موضوعی که به آن میپردازد هم برای فیلم و هم برای مخاطب زمانی بیشتر از اینها میطلبد تا مسائل را به خوبی از یکدیگر تمیز داده و شناخته شود. رویکرد اصلی این مستند اجتماعی بوده و سعی دارد حالات هر یک از نسلها را در بستر اجتماع و در مواجهه با نسلهای دیگر مورد پژوهش قرار دهد؛ بخش زیادی از این فیلم متوجه متولدین دهه 60 است و فیلم همراهی با این نسل را تا به انتهای مستند با خود دارد، نسلی که معاون ریاست جمهوری در اسفندماه 1396 در خلال روز جهانی آینده اینگونه معرفیشان میکند :" متولدین دهه 60 در هر مقطعی وارد شدند با مشکل مواجه شدیم. از زمان ورود به دبستان تا دبیرستان و دانشگاه و الان هم بحث اشتغال و در آینده، موضوع سالمندی آنها باید مورد توجه جدی قرار گیرد." هرچند این صحبتهای معاون ریاست جمهوری در آن برهه از زمان مورد واکنشهای تندی قرار گرفت اما پرده از واقعیاتی برداشت که کشور با آن مواجه است و با گذشت زمان بیشتر خود را نشان میدهد.
گسیل نیروی جوان دهه 60 و اکنون دهه 70 به بازار کار و آمار بیکاری بالغ بر 4میلیون نفر در کشور من جمله معضلاتی است که مشکلات دیگری را به همراه خواهد آورد، مشکلاتی از قبیل بالا رفتن سن ازدواج برای افرادی که شرایط مساعد اقتصادی ندارند، و از همه مهمتر تهدید سلامت روانی جمعیت جوان کشور را به دنبال خواهد داشت که متأسفانه معضل انزوا گزینی نیز در پی این شرایط پدید خواهد آمد، معضلی که در ژاپن به نام هایکی کوموری آن را میشناسند و به افرادی اطلاق میشود که در جریان زندگی ( از قبیل کار، تحصیل و.) موفق نبوده و دور از اجتماع به زندگی خود ادامه میدهند. همچنین این پدیده جمع کثیری از جوانان ما را تهدید میکند که هرچه سریعتر باید به فکر چاره بود، در غیر اینصورت عواقب جبرانناپذیری متوجه آنان خواهد شد.
نگارنده معتقد است فیلمهای مستند جشنواره حقیقت پتانسیل بالایی برای عرضه در بین مخاطب عام، به ویژه تلویزیون را داشته که میتوان با اتخاذ تمهیداتی این مهم را عملی کرد، چرا که مسائل این فیلمها مسائلی جدی و به روز بوده که جامعه را در شناخت آن مسائل و پیدا کردن یک راه حل جمعی تشویق مینماید.
دیدین وقتی آدم یه چیزی رو میشنوه یا میخونه غرقِش میشه؛ سعدی با من این کار و کرد و منم نشستم داستانی براش نوشتم.
مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد
فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد
داستان کوتاه وطن رو شما عزیزان میتونین از اینجا دریافت کنید.
10دقیقه 10مگابایت
کوهستان میان ما” از جمله فیلمهای درام موفقست که میتوان گفت شیمی مخاطب بعد از دیدن این فیلم از تلخیها و رنجها ، رو بهسوی زیباییها و امید به زندگی میل پیدا میکند؛ داستان دو خطی فیلم در این خلاصه میشود که، پروازی به دلیل وضعیت آبوهوایی نامساعد لغو شده و حال الکس و بِن در صدد هستند تا با کرایه یک هواپیمای شخصی به مقصد برسند، اما هواپیمایشان میانه رشته کوههای منطقه یوتا سقوط میکند و داستان از اینجا آغاز میشود…
فیلم روایت روانی دارد، همانطور که میتوان از یک کارگردان کارکشته انتظار داشت که بدون معطلی داستان فیلم خود را سر بیاندازد، هانی ابواسد کارگردان این اثر که فلسطینیالاصل است امسال وارد سومین دهه از فعالیتهای هنریاش میشود، کارگردانی که کارنامه کاری قابل قبولی دارد و در سال ۲۰۱۴ فیلم او یعنی Omar” نامزد جایزه اسکار در بخش فیلمهای زبان خارجی میشود؛ کاملا مشخص است که ابواسد برای ساخت این اثر دقت بالایی به خرج داده، همکاری او با کریس ویتز بهعنوان نویسنده فیلم (که بر اساس کتابی از کارلوس مارتین نوشته) که خود تجربه ساخت و نوشتن چندین اثر دیگر را دارد در ابتدای راه و انتخاب رامین جوادی برای آهنگسازی این اثر که در صحنههای حساس آهنگ او مکمل گوشنوازی برای فیلم است و یا مندی واکر در سمت فیلمبردار که چشمان مخاطب را میهمان نماهای بکر و بینظیری از طبیعت میکند، نشان از این امر مهم دارد.
ابتدای فیلم هانی ابواسد وقایعی که در هواپیما جریان دارد را بدون کات و با یک لانگ-تیک نشان میدهد که تا زمان سقوط هواپیما مخاطب را با فضای پر التهاب موجود همراه میسازد ولی رفته رفته رونق از دوربین میرود، این بدان معنی نیست که سازنده از وضعیت کمی که کوهستان برفی برای او به ارمغان آورده بیاطلاع است بلکه بدین معنیست سازنده میتوانست وضعیت کیفی فیلم را به بزرگی کوهستانی که درآن قرار دارد افزایش دهد و به دکوپاژهای ساده و در دسترسترینها بسنده نکند.
کیت وینسلت (الکس) بازیگر نامآشنایی که خیلیها او را بهخاطر ایفای نقش در فیلم تایتانیک میشناسند مقابل ادریس البا (بِن) بازی میکند، هر دو نقشهایشان را یافتهاند و با مختصاتی که فیلمنامه برای آنها طرح کرده همراه میشوند، بن فردی محافظهکار است که در مقابل الکسِ جسور و پرجنبوجوش قرار دارد و این دو باید بین دو مدلی که برای ادامه کار پیشنهاد میشود یکی را انتخاب کنند.
مسئله اصلی فیلم بین ” ساختن زندگی” و داشتن زندگی” ست، فیلم داستانِ امید به زندگی را روایت میکند که از بطنِ یک دلبستگی میجوشد، از جایی که دیگر قلب را یک ماهیچه نمیداند و او را مسلط بر اوامر آدمی میکند؛ ساختن زندگی یعنی ایستادن در زمان و انتظار برای ارائه راه حل از جانب منطق، بن در این فیلم منطقی نگاه میکند محافظهکار است، او تا آخرین لحظه رضایت نمیدهد تا بدون داشتن هیچ تصویری از آینده تنها سرپناهِ موجودی که دارند را رها کند و میان کوهستان سراسر سپید قدم بگذارد، بن تا آخرین لحظه امید دارد تا به دست نیروهای امداد نجات پیدا کنند اما اینگونه نیست و جسارت الکس با وجود اینکه شرایط مساعدی برای کوه نوردی ندارد او را به راه میاندازد تا راه نجاتشان را خودشان پیدا کنند، این یعنی همان داشتن زندگی” داشتن آنچه هست، نه آنچه که بهدست خواهد آمد؛ الکس امید دارد اما نه به نیروهای امداد، الکس به خود و تواناییهای خود امید دارد و میکوشد تا با تمام مشکلاتی که در طول مسیر برایشان پیش میآید مبارزه کند تا نجات پیدا کنند.
ابواسد یک اجرایِ با حیا از عشقی که بین بن و الکس شکل گرفته را به نمایش میگذارد، ولی در فصل پایانی فیلم زمان زیادی میگذرد تا این عشق به سرانجام برسد؛ مخاطب از سازندهای که قدرِ زمان را میداند و حتی در فصل اول این فیلم سریع داستان را سرمیاندازد انتظار بیشتری دارد و صرف ۲۰دقیقه برای پایانِ فصل آخر فیلم واقعا خستهکننده است؛ سازنده در این اثر به زیرکی از یک سگ در قامت نقش مکمل استفاده کرده و رویدادهای بزرگی در فیلم را به دوش او میاندازد این نیز شاید به زعم بعضیها از نقاط ضعف باشد اما استفاده از تمامِ عناصر داستان من جمله یک حیوان دستآموز این امکان را برای سازنده بهوجود میآورد تا فضاهای خالی را پر کند؛ در مجموع ” کوهستان میان ما” فیلمی درام و ستودنیاست که دیدنش خالی از لطف نخواهد بود.
/
منتشره در سایت نقد فیلمِ فیلمموویز
سینما چیست؟
" سینما چیست؟!" از آن دست سوالات بنیادینیست که سینِما مخاطبینِ خود را درگیر آن میکند، کمتر کسی پیدا میشود که بیننده صرف باشد و مخاطبین دیر یا زود این سوال را از خود میپرسند؛ آنچیزی که ما بهعنوان سینما میشناسیم، سالنیست که بهوقتِ نمایش فیلم تاریک میشود و متشکل از یک پرده نقرهای رنگ، سیستم پخش صوت و یک پروجکشن که فیلم را بر روی پرده تصویر میکند؛ اما اینها فقط بعدِ تأسیساتیِ سینماست و پاسخی کامل به پرسش ما یعنی "سینما چیست؟!" نمیدهد.
سینما را هنر دنیای مدرن و عصر امروزِ تاریخ مینامند، هنری که برایِ ساخت آن ماهها و شاید سالها زمان برده باشد ولی ماحصل کار در یک سالن تاریک و بر رویِ یک پرده نقرهای به نمایش درمیآید. سینما هنریاست که همواره پدیدارهایی مثل زمان و مکان را به چالش میکشد و به همین خاطر است که این هنر همهچیز هست و در عین همهچیز بودناش هیچچیز نیست!
خیلیها برای تعریف سینما از سیری که عکاسی در ابتدای راهِ آن قرار دارد صحبت میکنند و سینما را متشکل از تصاویری به هم پیوسته تعریف مینمایند، ولی آیا سینما تنها به این تأویلِ اونتیکی خلاصه میشود؟ مسلما جواب منفیاست، سینما سیری دارد، هرمنوتیکیاست که در هستِ خود و وجودِ خود درحالِ آمد و شد است، سیری میان اونتیک و اونتولوژیک؛ البته که عکاسی کمک شایانی به سینما کرد ولی عدسی بیعاطفه دوربینِ عکاسی که حتی عکاسَش را فراموش میکند در سینما جان میگیرد وفیلمساز در سینما سعی آن دارد تا با فریم به فریمِ فیلماش جهانی که خود متصور هست را خلق کند.
سینما را همهمان کم و بیش تجربه کردهایم، زمانی که پدربزرگ و مادربزرگمان قصهها برایمان تعریف میکردند، سینما از ادبیات داستانی آغاز میشود، جایی که پیرنگها و لاینهایِ داستانی برایمان خوانده میشد، بدون آنکه خود بدانیم از چه چیز برایمان سخن میگویند، سینما برای ما از زمانی آغاز شد که پتروس قهرمان را برایمان شناساندند، از زمانی که نوشدارو پس از مرگ سهراب به دستاش رسید، از زمانی که مادر برهها رفت تا بزک قندی خود را از شکم گرگ رهایی بخشد؛ همهی اینها سینما بود، اما داشتند ما را برای دیدنِ این قهرمانها، دنبال کردن این قصهها و سامان دادنِ پایانهایشان آماده میکردند، سینما یک رفت و آمدِ ادراکیست، ما در طول زندگی خود قبل از اینکه در سالن سینما نشسته باشیم، کاراکترها دیدهایم، قصهها شنیدهایم، احساساتی را تجربه کردهایم، ولی تنها سینما قادر خواهد بود تا ما نسبتهایِ هرکدام از این عناصر (یعنی کاراکتر و قصه و.) را در عالمی غیر از عالم شخصیمان ببینیم، عالمی که غریبه نیست، به گونهای که وقتی آن را دیدیم می گوییم: " آه، این روایتیست که من آن را میشناسم." این شناخت را سینما برای ما به ارمغان خواهد آورد.
سینما آن هنریاست که میتوان با آن جریان ساخت میتوان با آن گلادیاتور را به نمایش گذاشت که هم روایتی عاشقانه را برای مخاطب فهم میکند و هم اسطورهای میسازد که درسِ مبارزه با طاغوت میدهد؛ سینما آن هنری است که عالَم خلق میکند، وقتی صحبت از عالم میشود یعنی همهچیزِ عالمِ واقعی یا فراتر از آن را میتوانید دراو ببینید، کاراکتری را میبینید که حتی تصور نمیکردهاید در دنیایِ واقعی اینچنین آدمی زیست کند، در زمان و مکانی سیر میکنید که شاید برای شما حصولِ آن امکانپذیر نباشد، همانندِ تجربه زیست در کره مریخ و یا امکان سیر در کهکشانها برای پیدا کردن یک زیستبومِ نو برای آدمی؛ سینما هنریاست که شما را در تجاربِ دیگران سهیم میکند و نسبتهایی از زندگی انسان با انسان و یا انسان با جهان ترسیم میکند که شاید تا به آن زمان حِسِ درافتادن درآن موقعیت را تجربه نکردهاید، اما مادامی که شما نسبتِ خود را با آن فضا مشخص کنید ناخودآگاه پا را فراتر گذاشته و شروع به ادراکِ شرایط میکنید، این دقیقا کاریاست که سینما انجام میدهد، یعنی مسئله سازی برای مخاطب خود؛ اگر فیلمی دیدید که بعد از آن حجاب از هیچ مسئلهای برنداشت بدانید آن سینما نیست، شاید فیلمی باشد که به خدمتِ صنعت سینما درآمده ولی قطعِ بهیقین سینما نیست.
خیال را عنصر اصلی شعر خواندهاند، اما فقط شعر نیست که استوار بر بلندایِ خیال ایستاده، سینما نیز عنصرِ اصلیاش خیال است، آن فیلمی که به خدمتِ صنعتِ سینما درآمده وهمانگیز است ولی سینمایِ اصیل خیالانگیز است، فیلمی که برای صنعتِ سینما ساخته شده از تکنیک که همان عدسی بیمهرِ دوربین است پا را فراتر نگذاشته ولی فریم به فریم سینمایِ اصیل بر پرده نقرهای سینما نقش میبندد تا شعرِ خود را بسراید، تا به مقامِ *فرم* برسد و مخاطب را با خیالپردازی خود همراه کند؛ سینما این است، سُرایشی در بابِ خیال.
قطعبهیقین فیلم "مغزهایکوچکزنگزده" برای آنانی که ذائقهشان با سینمای گوشهگیر اجتماعی ایران سنخیتی ندارد غیر قابل تحمل است، مخاطبانی که عادت کردهاند چند بار در سالن سینما و در تاریکی آن از فرصت استفاده کنند و قهقهه بزنند مطمئناً این فیلم برایشان بسیار ناخوشایند مینمایاند، فیلمی که نه از زیرِ پوسته شهر بلکه از پَسِ ذهنِ شهروند-شهری پرده برمیدارد.
اکثراً کسانی که مقابل این فیلم موضع میگیرند میخواهند با زدن زیرِ میز بهکل منکر وقایعی باشند که در خلال فیلم در جریان است، کسانی که راحتترین کار ممکن یعنی تخریب را در دستور کار خود قرار میدهند، بهجای اینکه با مهرههای رویِ میز بازی کنند.
فیلم "مغزهایکوچکزنگزده" برای کسانی که بهدنبال جامعه آرمانی خود و حاشیه امن میگردند یک زنگ خطر است، خطری که بیخِ گوشِ ماست، همین نزدیکی، خطری نه از جنسِ خشونت، نه از جنس قضاوتهای زودهنگام و . آن خطری که بر روی پرده نقرهای سینما نقش میبندد از جنسِ انحطاطِ هویتیاست که از آدمی سلب شدهاست، از جنس وجودشناختیاست که به پرسشهایش پاسخ داده نشدهاست، در فیلم "مغزهایکوچکزنگزده" اراده معطوف به قدرت تماماً مقابل آزادی ایستاده، آزادی که با حضور گرگ تحدید و تهدید نمیشود، این آزادی با حضور عضوی از آن جامعهای که ترسیم شده محدود میشود و آنکس که میخواهد خارج از این سلطه قد علم کند را به سلابه میکشد.
فیلم "مغزهایکوچکزنگزده" روایتیست از آنچه که درحالِ وقوع است، خیلی دور نیست، در همین پسِ سرِ خودِ ما کمین کردهست و اگر مقابلش نایستیم میشویم چوپانی که به دنبالِ چراندنِ گوسفندهای خود است.
بارها شده در جریان زندگی با افراد تاثیرگذاری روبرو شدهایم که به توفیق دیدارشان نائل نیامدهایم، اما آراء و نظرات آنها برایمان حکم یک راهنما و چراغِ راهی بوده تا سره را از ناسره تمییز دهیم؛ حکیم استاد سیدعباس معارف برای من نقشِ اینچنینی داشت، استادی که تنها 7سال داشتم و از دنیا رفت ولی دست روزگار ما را به هم نزدیک کرد و حال مفتخرم که با چنین "قلندری" آشنا شدهم. به پاس درسآموزی در محضر این استاد نادیدهام چند سطری نوشتهام که هم به صورت اجمالی بیوگرافی از این مقام والا ارائه داده باشم جهت معرفی به عزیزانی که با این بزرگوار آشنا نیستند و هم در ادامه و انتهای این مقال نظری را پیرامون غربزدگی که مبتلابهِ عصر عسرتیست که دران میزیایم آوردهام، باشد که مقبول افتد.
/
درباره این سایت